سلام وبلاگ نازنینم، خیلی وقته پیشت نیامدم.از 25 اسفندماهخب شروع می کنیم:

در هفته ی دوم فروردین ماه خاله جون و بچه ها از تهران به خونمون آمدن در همان شب خالم رازی رو با من درمیان گذاشت و آن کنسر سینه بود فردا صبحش خیلی گریه کردم و ناراحت شدم. در همان تاریخ ها من با پسری بسیار جیگر در حال گفتگو بودم با قصد ازدواج که این گفتگو در تاریخ سی فروردین به ازدواج ختم شد در تاریخ دوم خرداد امتحانات بچه ها تمام شد و ژوری بچه ها رو تحویل دادم و در تاریخ دهم خرداد به سفر تهران، رشت، رامسر،گرگان رفتیم و خاطره های لذت بخشی رو با هم تجربه کردیم: برج میلاد، پارک طبیعت، دریا، جنگل،تله کابین، قدم زدن در مزارع چای لاهیجان،. کلی هم به جون هم پریدیم ولی خب ختم به خیر شددر کل سفر خوبی بود شناخت خیلی خوبی از هم بدست آوردیم.

زنگ ها در سی م فروردین ماه برای که به صدا در می آیند....

ها ,هم ,تاریخ ,بچه ,رو ,فروردین ,در تاریخ ,بچه ها ,رو با ,در همان ,شد در
مشخصات
آخرین جستجو ها